آلمان نازی

جنگ دوم جهانی در فاصله سالهای 1939- 1945 واقع شد و باید آن را خونین ترین جنگ تاریخ بشر محسوب کرد. اگرچه اکثر مورخین تاریخ شروع جنگ دوم جهانی را مصادف با حمله ارتش آلمان نازی به لهستان در یکم سپتامبر 1939 می دانند اما عده ای از مورخین نیز تاریخ های دیگری را آغاز جنگ دوم جهانی دانسته اند. برای مثال A.J.P TAYLOR اعتقاد دارد که جنگ در آسیا در 2 سال زودتر از اروپا و در سال 1937 همزمان با جنگ دوم چین و ژاپن آغاز شد و در اروپا در سال 1939 با حمله آلمان نازی به لهستان استارت خورد و سرانجام پس از حمله نیروی دریائی ارتش ژاپن به بندر پرل هاربور آمریکا در سال 1941 هر دو جنگ آسیا و اروپا یک پارچه شده و جنگ، یک امر جهانی شد.
 همچنین مورخین درباره تاریخ اتمام جنگ نیز عقایدی متفاوت دارند. عده ای پایان رسمی جنگ را روز 14 آگوست 1945 که بین متفقین و ژاپن ترک مخاصمه اعلام شد می دانند و به روز V-J DAY (روز پیروزی بر ژاپن) معروف شد و عده ای پایان رسمی جنگ را در 2 سپتامبر می دانند که در آن روز هیرو هیتو امپراطور ژاپن بر عرشه نبردناو میسوری سند تسلیم ژاپن را امضا نمود. 
 اروپا قبل از جنگ 
 جنگ اول جهانی با شکست دیپلماتیک و نظامی نیروهای متحدین که شامل امپراطوری آلمان و امپراطوری اتریش - مجارستان و امپراطوری عثمانی بود همراه شد. همچنین در سال 1917 انقلاب بلشویک ها در امپراطوری روسیه منجر به سقوط این امپراطوری گردید. علاوه بر موارد فوق پیروزی نیروهای متفقین که شامل کشورهای فرانسه - انگلستان - ایتالیا و صربستان بود به همراه کشورهای نوظهوری مانند کرواسی و رومانی که نتیجه فروپاشی امپراطوریهای فوق الذکر بودند منجر به تغییر موازنه قدرت در حوزه جغرافیائی شرق آتلانتیک گردید. شورش ها و ناآرامی های اجتماعی و ناسیونالیستی موجب ایجاد تضادهائی آشکار در اروپا شد.
 در کشور آلمان الحاق گرائی ناسیونالیستی بسیار قدرتمند بود زیرا در نتیجه قرارداد ورسای آلمان تحت فشار مجبور شده بود تا قسمت هائی از سرزمین های خاک اصلی آلمان و مستعمرات و نیز منابع مالی خود را واگذار نماید. براساس قرارداد ورسای آلمان حدود 13 درصد از خاک خود و تمام مستعمرات ماوراء بحار (آنسوی دریاها) را از دست داد. غرامت سنگین جنگ اول جهانی بر آلمان تحمیل گردید و نیروی نظامی آن کشور محدود گردید. در فاصله زمانی بین اتمام جنگ اول و آغاز جنگ دوم نهضت ها و جنبش های ارتجاعی و کمونیستی و نیز احزاب میانه رو و معتدل در آلمان تشکیل گردد و سناریوی مشابهی نیز برای ایتالیا اتفاق افتاد زیرا اگر چه ایتالیا که در جنگ اول متحد کشورهای فاتح جنگ بود و در پایان جنگ نیز بعضی مناطق را به قلمرو خود اضافه نمود اما مردم ایتالیا اعتقاد اشتند که مزد واقعی آنان در جنگ اول پرداخت نگردیده است.
 بین فاصله سالهای 1922 تا 1925 حزب فاشیست ایتالیا به ریاست بنیتو موسولینی قدرت را در ایتالیا به دست گرفت. این حزب، یک حزب توتالیتر ناسیونالیست بود و هدف آن برانداختن دموکراسی با ایجاد فشار سیاسی برضد آن احزاب و نیز تدوین یک برنامه مستعمراتی برای دخالت و تصرف مستعمرات جدید و ایجاد امپراطوری جدید روم باستان بود. حزب فاشیست موفق شد به سرعت تبدیل به یک حزب محبوب در میان مردم شده و مردم را دچار شیفتگی سیاسی نسبت به آرمانهای آن حزب نمود. در آلمان نیز حزب نازی به ریاست آدولف هیتلر موفق شد حکومتی مشابه آنچه در ایتالیا تاسیس شده بود را ایجاد نماید. هیتلر در راه رسیدن به قدرت با استفاده از بحران بزرگ سال 1929 و حمله به دموکراسی های غربی و نیز با انتقاد از پیمان ورسای و نیز مخالفت با کمونیسم و سرمایه داری و همچنین اعلام سیاست های ناسیونالیستی مبتنی بر شایستگی های نژادی و اصالت خون نژاد آریائی و سیاست های آنتی سمیتیسم (یهودیان)، موفق شد تا در انتخابات سال 1933 قدرت را به دست بگیرد و دولت را تشکیل دهد.
 در سال 1935 مجلس ملی آلمان موسوم به رایشستاگ آتش گرفت و هیتلر به بهانه اینکه این آتش سوزی توسط کمونیستها برنامه ریزی و اجرا شده است اقدام به سرکوبی حزب کمونیست و سپس دیگر احزاب آلمان نمود و عملا سیاست تک حزبی را در آلمان پیاده نمود. او که توسط مارشال هیندنبورگ ژنرال سالخورده جنگ اول جهانی و رئیس جمهور فرتوت جمهوری آلمان به قدرت رسیده بود پس از مرگ هیندنبورگ به عنوان تنها مرجع قدرت اجرائی در کشور شناخته شد و عملا دیکتاتوری را بر کشور حاکم نمود. 
 دهه 1920 در کشور چین نیز حزب کومینتانگ (KMT) به رهبری چیان کای شک سعی نمود با اتخاد سیاست یکپارچه سازی در برابر جنگ سالاران آن کشور که حکومت هائی ملوک الطوایفی را ایجاد نموده بودند، کشور چین را متحد نماید اما به زودی با ایجاد اختلاف میان کومینتانگ و حزب کمونیست چین که متحد یکدیگر بودند جنگ داخلی در آن کشور در گرفت. در سال 1931 رشد فزاینده میلیتاریستی امپراطوری ژاپن در جنوب چین تسلط زیادی یافت. ژاپنی ها به عنوان قدرت اول آسیا از حادثه موکدن (بحران موکدن) به عنوان یک دلیل برای توجیه حمله به منچوری و ایجاد حکومت دست نشانده منچوکو در آن ناحیه استفاده نمودند.
 حکومت ناتوان چین به منظور مقابله با این حرکت ژاپنی ها به جامعه ملل شکایت نمود و تقاضای کمک نمود و زمانی که امپراطوری ژاپن به خاطر حادثه موکدن مقصر شناخته شد، دولت آن کشور به نشانه اعتراض جامعه ملل را ترک نمود. از آن پس دو کشور چین و ژاپن برای چندین بار با یکدیگر جنگیدند که میتوان به جنگ های شانگهای و رِهه و هبی اشاره نمود تا اینکه در سال 1933 در یک تفاهم نامه که به قرارداد تانگ گو تروس مشهور شد دو کشور با یکدیگر آتش بس نمودند. این متارکه موجب جریحه دار شدن افکار عمومی مردم چین و ایجاد جنبش های پایداری و مقاومت در برابر تجاوزات ژاپن گردید که مشهورترین این عملیات ها در منچوری و چاهار و سوئیان رخ داد.
نیروهای چینی در سال 1937 در نبرد شانگهای
از دیگر سو آدولف هیتلر پس از یک تلاش نافرجام در کودتای مشور به کودتای آبجو فروشی در سال 1923، موفق شد در سال 1933 در جریان یک انتخابات آزاد صدارت اعظمی آلمان را به دست بگیرد. او بلافاصله نسبت به حذف احزاب و لغو دموکراسی و حمایت از رادیکالیسم و تجدید نظر در قراردادهای بین المللی و تجدید تسلیحات اقدام نمود. در همین زمان دولت فرانسه به منظور مقابله با اقدامات آلمان نازی در سال 1935 با ایتالیا قراردادی امضا نمود که براساس این قرار داد فرانسه دست ایتالیا را برای هرگونه اقدام در اتیوپی باز میگذاشت. در همان سال وقتی هیتلر قرارداد صلح ورسای را رد نمود و منطقه صنعتی سادرلند را تصرف نمود و آن منطقه را جزو خاک آلمان بود مجددا تصرف کرد برنامه تجدید تسلیحات را به سرعت به اجرا درآورد و خدمت نظام را مجددا اجباری نمود. در نتیجه این اقدامات دولت های فرانسه، انگلستان، ایتالیا، بسیار امیدوار بودند که بتوانند جبهه واحدی تشکیل دهند.
 از طرف دیگر دولت اتحاد شوروی نیز به دلیل برنامه هیتلر برای اشغال شرق اروپا امیدوار بود بتواند با کشورهای غربی به یک اتحاد دست یابد. در ژوئن 1935 دولت انگلستان یک قرارداد دریائی با آلمان نازی منعقد نمود که به آن کشور اجازه می داد که به اندازه 35 درصد نیروی دریائی انگلستان کشتی جنگی بسازد. در چنین شرایطی ایالات متحده آمریکا عملا سیاست بیطرفی را اتخاذ نموده بود. در اکتبر همان سال ایتالیا به اتیوپی حمله کرد و دولت آلمان به عنوان تنها دولت مهم اروپائی از این حمله حمایت نمود و متقابلا دولت ایتالیا نیز از اقدام دولت آلمان در الحاق اتریش به آلمان حمایت نمود.
 1935 - جنگ ایتالیا و اتیوپی
 در مارس 1936 هیتلر با دستور لغو معاهده ورسای و لوکارنو دستور تجدید تسلیحات آلمان را صادر نمود و منطقه غیرنظامی راینلند را مجددا نظامی نمود اما دولتهای اروپائی پاسخ قاطعی به این اقدام هیتلر ندادند. در جولای همان سال جنگ داخلی اسپانیا آغاز شد و هیتلر و موسولینی با حمایت نظامی و لجستیکی از نیروهای شورشی فاشیست ایتالیا به فرماندهی ژنرال فرانکو برخاستند. در مقابل نیز دولت اتحاد شوروی به جمهوریخواهان کمک های وسیعی نمود.
 بنیتو موسولینی و آدولف هیتلر
 در ماه اکتبر 1936 دو کشور ایتالیا و آلمان قراردادی امضا نمودند که به موجب آن محور روم - برلین تشکیل شد و یک ماه بعد ژاپن و آلمان پیمانی موسوم به پیمان ضد کمینترن امضاء نمودند که یک سال بعد ایتالیا نیز به آن پیوست در چین نیز پس از حمله ژیان قوای KMT و کمونیست ها پیمان اتحاد بستند تا بتوانند جبهه متحدی در برابر ژاپن ایجاد نمایند. 
 حمله ایتالیا به اتیوپی 
 در اکتبر 1935 ایتالیا به کشور اتیوپی حمله کرد. این جنگ در ماه می 1936 به پایان رسید اما جنگی بود که موجب شد یکبار دیگر جنگ های مستعمراتی آغاز شود. این نبرد نابرابر بین یک ارتش مدرنیزه و یک نیروی نظامی مبتنی بر قدرت قبیله ای رخ داد. نتیجه این نبرد این شد که کشور اتیوپی به کشور پادشاهی ایتالیا ضمیمه شد و امپراطوری ایتالیا تشکیل شد. همچنین وقتی این اقدام ایتالیا محکوم گردید آن کشور از جامعه ملل خارج شد و جامعه ملل اقدام دیگری به جز مقصر شناختن ایتالیا انجام نداد. 
 حمله ژاپن به چین 
 در جولای 1937 ژاپن حادثه پل مارکوپلو را بهانه ای برای تصرف شهر بیپینگ پایتخت قدیمی چین قرارداد و آن را تصرف نمود. دولت اتحاد شوروی بلافاصله قرارداد عدم تجاوز با چین به امضاء رساند و به موجب این قراردادِ همکاری اقدام به ارسال تدارکات و تجهیزات لازم برای جنگ به ارتش چین تحت هدایت چیان کای شک نمود. این کمک ها موجب شد ارتش چین در جریان جنگ شانگهای موفق شود از آن شهر دفاع جانانه ای نماید اگر چه سرانجام ارتش چین در این نبرد شکست خورد. در دسامبر 1937 ارتش ژاپن به نانجینگ پایتخت کشور چین حمله کرد و در این شهر مرتکب یکی از خونبارترین جنایات جنگی در تاریخ گردید.
 ورود ارتش ژاپن به نانجینگ
  در ژوئن 1938 نیروهای مدافع چینی با شکستن سدی بر روی رودخانه زرد از پیشروی ارتش ژاپن ممانعت نمودند. این کار موجب شد تا آنان زمان لازم برای دفاع از شهر ووهان را به دست آورند اما سرانجام در اکتبر همان سال ژاپن موفق شد شهر ووهان را تصرف نماید. ژاپنی ها انتظار داشتند با پیروزی بر نیروهای چینی بتوانند نهضت مقاومت آن کشور را دچار فروپاشی نمایند اما دولت چین مقاومت در داخل کشور مقاومت در برابر ژاپن را ادامه داد. 
 جنگ ژاپن و اتحاد شوروی در مغولستان 
 در 29 جولای 1938 نیروهای ارتش ژاپن به نیروهای ارتش اتحاد شوروی در اطراف دریاچه غازان در مغولستان حمله کردند اما در این نبرد ارتش اتحاد شوروی پیروز شد و ژاپنی ها در 11 ماه می 1939 تصمیم گرفتند به پشت مرزهای کشور مغولستان در کنار رودخانه خالکین گُل عقب نشینی نمایند. در این جنگ ارتش ژاپن توانست به پیروزیهای اولیه ای دست یابد اما در نهایت متحمل شکست گردید و نخستین شکست واقعی ارتش کوانتونگ ژاپن در این جنگ رخ داد.
 دو تصویر از نبرد دریاچه غازان
  در نتیجه این شکست دولت ژاپن تصمیم گرفت کشور اتحاد شوروی را قانع نماید که از دخالت در کشمکشی که در چین در جریان است خودداری نماید و تا ژاپن بتواند به جای آن نیروهای خود را به سمت اروپا و آمریکا در حوزه پاسفیک و اقیانوسیه منتقل نماید. این امر همچنین به اتحاد شوروی این امکان را می داد که بتواند نیروهای خود را در یک لحظه حیاتی مانند دفاع از مسکو به غرب منتقل کند (زیرا دیگر تهدیدی از جانب ژاپن در شرق وجود نداشت) و ژنرالهائی مانند ژوکف که در برابر ژاپنی ها به پیروزی دست یافته بودند توانستند نقشی حیاتی در دفاع از مسکو به عهده بگیرند. 
 همکاریها و یک پارچه سازیها در اروپا 
 در اروپا آلمان و ایتالیا بیش از قبل جسور و بی پروا شده بودند. در روز 25 فوریه 1938 ناگهان آسمان اروپا همچون روز روشن شد. این روشنی آسمان در کشورهایی مانند سوئیس بگونه ای بود که حتی میشد در شب روزنامه خواند این یکی از علائم آغاز جنگ خونین اروپا براساس پیشگوئی های بانوی مقدس و راز اول خواهر لوسیا بود.
 در تاریخ 25 فوریه 1938 ناگهان آسمان اروپا در شب بمانند روز روشن شد. این روشنایی شب یکی از علائم وقوع جنگ ویرانگر دوم براساس راز اول خواهر لوسیا بود
 دو ماه بعد و در ماه مارس 1938 آلمان نازی موفق شد اتریش را به خاک خود ضمیمه نماید اما باز هم پاسخ قاطعی از قدرتهای اروپائی دریافت نکرد. این مسئله موجب شد هیتلر برای ادعای ارضی در خصوص منطقه سودت لند در چکسلواکی بی پرواتر شد. سودت لند منطقه ای در خاک چکسلواکی بود که اکثریت مردم آن آلمانی بودند. در این زمان انگلستان و فرانسه اتحاد با یکدیگر در برابر تهدیدات آلمان نسبت به چکسلواکی را اعلام کردند. آنها تصمیم گرفتند در برابر هرگونه ادعای ارضی آلمان بیش از منطقه سودت لند مقاومت نمایند ولی در کنفرانسی که بعدها به کنفرانس مونیخ معروف شد با الحاق سودت لند به آلمان موافقت نمودند. مدتی بعد آلمان ها چکسلواکی را برای واگذاری بخشهائی از سرزمینشان به کشورهای مجارستان و لهستان مجبور نمودند.
 در کنفرانس مونیخ مقرر شده بود آلمان دیگر هیچگونه ادعای ارضی نسبت به بقیه سرزمین چکسلواکی تداشته باشد اما وقتی که اسلوواک ها به تحریک آلمان اعلام خودمختاری نمودند عملا کشور چکسلواکی دیگر وجود خارجی نداشت و هیتلر به بهانه ایجاد نظم و امنیت بقیه کشور چکسلواکی را که شامل موراویا و بوهمیا می شد اشغال نمود و آن دو منطقه را تحت حمایت آلمان قرار داد و هایدریش یکی از بلند پایه ترین افسران اس اس را به فرمانداری آنجا برگزید. در چنین شرایطی دو کشور انگلستان و فرانسه تصمیم گرفتند در برابر هرگونه بلند پروازی هیتلر مقاومت نمایند. 
 زنگ هشدار برای دو متفق غربی فرانسه و انگلستان زمانی به صدا درآمد که هیتلر تقاضاهائی بیشتر را خواستار شد و این بار او خواستار پیوستن دانتزیگ به آلمان شد. (دانتزیگ یک شهر بندری در پروس شرقی بود که توسط دالان داتنزیک که از خاک لهستان منشعب شده بود، از آلمان جدا شد). فرانسه و انگلستان تصمیم گرفتند در برابر تهدید هیتلر از لهستان و استقلال آن کشور حمایت نمایند. در آوریل 1939 ایتالیا به آلبانی حمله کرد و فرانسه وانگلستان تعهدات مشابهی در خصوص حمایت از استقلال رومانی و یونان به آن دو کشور ارائه نمودند. اندکی پس از قرار داد همیاری بین فرانسه و انگلستان، دو کشور آلمان و ایتالیا نیز پیمان همکاری امضاء نمودند. 
 در آگوست 1939 ریبنتروپ وزیر خارجه آلمان و مولوتوف وزیر خارجه اتحاد شوروی یک قرارداد همکاری امضاء نمودند که به قرار داد ریبنتروپ - مولوتوف مشهور شد. مفاد این قرارداد برای سالها سری باقی ماند اما براساس این قرارداد دو کشور تعهد نمودند که از حمله به یکدیگر صرف نظر نمایند و با توجه به علاقه هیتلر برای تسخیر لهستان دو کشور براساس مفاد این قرارداد کشور لهستان را بین خود تقسیم نمودند. در این قرار داد غرب لهستان و کشور لتونی جزو مناطق تحت نفوذ آلمان و شرق لهستان و لیتوانی و استونی و فنلاند جزو مناطق تحت نفوذ اتحاد شوروی شناخته شد و همچنین شوروی اجازه یافت منطقه مولداوی را از رومانی مجزا نموده و به خاک خود ملحق سازد.
نبرد لهستان : ( 1 سپتامبر 1939- 6 اکتبر 1939 )
 دلایل آغاز جنگ :
 پس از  پایان جنگ اول کشورهای فاتح ( انگلیس- فرانسه- آمریکا- ایتالیا ) به موجب قرارداد ورسای استقلال کشور لهستان را اعلام نمودند و برای دسترسی این کشور به آبهای آزاد از میان خاک آلمان یک دالان موسوم به دانتزیک را به دریای بالتیک ایجاد نمودند که دسترسی لهستان را به آبهای آزاد امکان پذیر می کرد اما عملا خاک کشور آلمان را به دو بخش تقسیم می کرد که شامل دو بخش بود :
 1- خاک اصلی آلمان .
 2- پروس شرقی که خارج از خاک آلمان و آنسوی دالان دانتزیک واقع شده بود .
 این جداسازی موجب شده بود که آلمانها برای ارتباط با پروس شرقی نیازمند عبور از خاک لهستان و دالان دانتزیک باشند. برای آلمانها الحاق پروس شرقی به خاک این کشور یک آرزوی سیاسی محسوب شود . پس از به قدرت رسیدن نازیها و تصرف راینلند و الحاق اتریش به آلمان و انتزاع سودتلند از چکسلواکی ، هدف بعدی الحاق دانتزیک به آلمان بود . بنابراین به منظور جلوگیری از اتحاد احتمالی بین شوروی و فرانسه و انگلیس در جریان حمله به لهستان ، یک توافق سری بین دو کشور شوروی و آلمان موسوم به توافق مولوتوف - ریبن تروپ ( اولی وزیر امور خارجه شوروی و دومی وزیر امور خارجه آلمان ) منعقد شد . و به موجب آن کشور لهستان بین دو کشور تقسیم شد .
 توطئه :
 به منظور ایجاد بهانه برای حمله به لهستان  ،  به دستور راینهارد هایدریش  و تحت نظارت هاینریش مولر ( هر دو از اعضای اس اس و گشتاپو بودند ) یک گروه از افراد اس اس با یونیفرم ارتش لهستان به یک ایستگاه رادیوئی مرزی واقع در خاک آلمان موسوم به گلاویتز ، حمله نمودند و پس از حمله از این رادیو با لهجه آلمانی و به زبان لهستانی اقدام به پخش اعلامیه هایی بر ضد آلمان نمودند . متعاقب آن هیتلر اعلام کرد :
  روز گذشته تعدادی از سربازان عادی لهستانی به خاک آلمان حمله کرده اند . من دستور داده ام از ساعت 4 صبح امروز گلوله را با گلوله پاسخ دهند . و جنگ آغاز شد .
 عملیات جنگی :
 جنگ  با حمله  ویرانگرانه  و شدید ارتش آلمان  و  با  تاکتیکی  که  جدیدأ  توسط  این  کشور ابداع  شده  بود ( موسوم به بلیتز كریگ یا حملات برق آسا ) شروع شد . حملات نیروهای زرهی با سرعت و شدت و عبور آنها از موانع طبیعی و مصنوعی ، همراه با پشتیبانی نیروی هوایی و بمب باران وسیع ، امکان هر نوع مقاومتی را از لهستان سلب می نمود . نسبت نیروهای دو طرف به هیچ وجه قابل مقایسه نبود . ارتش آلمان متشکل از نیروهای زمینی - دریایی - هوایی ، در تمام سطوح بسیار مجهز  و مدرن محسوب می شد ( در آن تاریخ بدون شک ارتش آلمان مدرن ترین و بهترین ارتش جهان بود ) و از حیث تعداد نفرات نیز بر نیروهای لهستانی برتری داشت .
 نام رمز عملیات قضیه سفید و تاریخ شروع آن 1 سپتامبر 1939 و تاریخ خاتمه آن 6 اکتبر 1939 بود . ارتش آلمان شامل 2 گروه ارتش ، مرکب از گروه ارتش های شمال به فرماندهی مارشال فدور فن بوک و گروه ارتش های جنوبی به فرماندهی مارشال گرد فن روندشتت بود .
 عملیات با حمله همزمان ارتش آلمان از  شمال  و غرب آغاز شد و در 17 سپتامبر 1939 ارتش شوروی نیز از سمت شرق به این کشور حمله کرد . ارتش لهستان در گاز انبر نیروهای آلمانی بشدت فشرده شد و حمله نیروها سواره نظام لهستان موسوم به نیروهای پومرانی و ارتش پزنان در عملیات بزورا به تانکهای آلمانی به یک کشتار فاجعه بار منجر شد .
 حمله سواره نظام لهستان به تانکهای آلمانی
 با  فرار باقی مانده ارتش لهستان به شوروی که به دستور استالین در جنگل کاتین به شکلی بیرحمانه و تا آخرین نفر کشته شدند جنگ لهستان به پایان رسید .  در سال 1942 با توافق و اصرار چرچیل و روزولت و موافقت استالین  یک ارتش مرکب از نیروهای لهستانی مستقر در اردوگاه های روسیه از اردوگاه ها آزاد ودر قالب یک لشکر تجدید سازمان شد . این لشکر به همراه آوارگان لهستانی که از سوی دولت شوروی عناصر نامطلوب شناخته شده بودند از دو سوی دریای خزر و یا بندر انزلی به ایران و از آنجا لشگر لهستانی به سوی فلسطین و مهاجران لهستانی برای تجدید اسکان به دیگر نقاط گسیل شدند ( يكی از دوستان خانوادگی ما از جمله لهستانی های تبعيدی به ايران بودند كه در انزلی با نام ماكسيم شناخته ميشدند و انسانهای بسيار شريف و دوست داشتنی می باشند ) . این آوارگان از وطن پس از رسیدن به ایران در سایه امنیت وآرامش و نیز آفتاب تابان این مملکت که برای مردم اروپا یک نعمت محسوب می شد به آسایش رسیدند .
 قبرستان لهستانیها در بندر انزلی
پس از کشتار کاتین توسط روسها و سرانجام پس از اشغال مجدد ورشو توسط ارتش سرخ ، لهستان تا سال 1992 استقلال خود را از دست داد .
عملیات بارباروسا

 تاریخ شروع : ( 22 ژوئن 1941 )
مکان : لهستان ، بیلوروسی ، اکرائین ، مولداوی ، لیتوانی ، لتونی ، استونی ، فنلاند ، غرب روسیه
 
 کشورهای درگیر : شوروی از جناح قوای متفقین گروه کشورهای محورشامل : آلمان نازی ، مجارستان ، ایتالیا ، اسلواکی ، رومانی ، فنلاند
 نتیجه : شکست قطعی کشورهای محور

 کشورهای محور : هیتلر( آلمان نازی ) ویلهلم کایتل ( آلمان نازی ) ، فرانتز هالدر ( آلمان نازی ) ، فون بوک ( آلمان نازی ) ، فون لیب ( آلمان نازی ) ، فون روندشتت ( المان نازی ) ایوان آنتونسکو ( رومانی) ، جیوانی مسی ( ایتالیا ) ، ایتالو گاریبولدی ( ایتالیا ) ، کارل گوستاو مانرهایم ( فنلاند )
 شوروی : کلمنت وروشیلف ، سیمون تیموشنکو ، گئورگی ژوکف ، الکساندر واسیکیوسکی ، سمیون بودیونی ، ماکیان پوپوف ، تئودور کوزنتسف ، دیمیتری پاولوف ، ایوان تیولنف
 نیروهای طرفین :
 قوای محور : 3/9 میلیون نیروی رزمنده ( به همراه قوای احتیاط ) ، 3600 تانک ، 4.389 هواپیما
 قوای شوروی : 3/2 میلیون نفر نیروی رزمنده ( در ابتدای جنگ ) 5 میلیون نفر (  در پایان جنگ ) ، 12 الی 15 هزار تانک ، 35 - 40 هزار تانک
 تلفات طرفین :
 قوای محور : 918 هزار نفرسرباز ، 2.093 هواپیما ، 2.758 تانک
 قوای شوروی : 802.191 نفر سرباز کشته ، 3 میلیون نفر زخمی ، 3.300.000 نفر اسیر ، 21.200 هواپیما ، 20.500 تانک
 ارتش آلمان در روسیه به حد کمال فرسوده شد .  در این عکس جالب یک زره پوش آلمانی در مقابل یک کلیسای روس از حرکت بازمانده است این عکس به شکلی گویا تصویرگر توقف ارتش آلمان در روسیه می باشد .
 عملیات بارباروسا نام رمز عملیاتی بود که به موجب آن در ساعت 15/3 صبح روز یکشنبه 22 ژوئن 1941 قوای نظامی آلمان نازی به خطوط دفاعی روسیه در شرق اروپا حمله کرد . نام این عملیات برگرفته از نام فردریک بارباروس پادشاه مقتدر پروس در جنگ های صلیبی می باشد . هدف از این عملیات تصرف غرب خط ( A-A که برگرفته از  حروف اول  شهرهای  آرخانگلسک  و  آستاراخان  می باشد ) ، یک خط فرضی شمالی جنوبی از شمالغربی روسیه به جنوب این کشور در کرانه دریای خزر می باشد ، بود . هیتلر درنظر داشت مناطق صنعتی و کشاورزی غرب روسیه مانند اکرائین را متصرف شود .
 قوای آلمانی علی رغم موفقیت در تصرف اکرائین و بیلوروسی در پشت دروازه های مسکو متوقف شد . شکست بارباروسا نتیجه درخواست های مکرر هیتلر برای انجام عملیات اضافی بود که خارج از توان و ظرفیت ارتش آلمان بود که عملیاتی نظیر عملیات بی فرجام و سنگین محاصره استالینگراد و لنینگراد از آن جمله اند . عملیات بارباروسا مسبب اصلی تحلیل و فروپاشی سازمان رزمی و قوای انسانی و ماشین جنگی ارتش آلمان بود و آن را بشدت فرسوده کرد . این عملیات جبهه شرق را افتتاح کرد که در آن بارسنگین حملات نظامی به بریتانیا ( بریتانیای تنها مانده در اروپا ) از این کشور معطوف به آلمان شد . این عملیات یکی از خونبارترین عملیات جنگی به حساب می آید . اگرچه جنگ استالینگراد خونبارترین جنگ تاریخ محسوب می شود .
 مقدمات :
 علی رغم اینکه استالین اعتقاد داشت آلمان علاقه ای برای حمله به شوروی و آنهم فقط دو سال پس از عقد معاهده مولوتوف – ریبنتروپ ندارد ، اما علائم  و پیامهای مخابره شده  توسط ارکستر سرخ  ( شبکه جاسوسی شوروی در اروپا ) این امکان را تقویت می کرد . استالین خبرهای رسیده از اروپا توسط ارکستر سرخ را به منزله اطلاعات نادرست ارائه شده توسط سرویس جاسوسی انگلستان به منظور تیره نمودن روابط دو کشور و ایجاد بحران و جنگ تلقی مینمود . دکتر ریچارد سورژ حتی تاریخ دقیق حمله آلمان نازی به شوروی را به آن کشور اعلام نموده بود . سازمان ضد اطلاعات سوئد پیش از حمله تاریخ شروع آن را کشف رمز کرده بود . همچنین نازیها عملیات گسترده فریب و نیرنگ را به منظور متقاعد کردن استالین به اینکه حمله ای در کار نخواهد بود بکار گرفتند که ظاهرا تمام آنها موفقیت آمیز بود. نازیها با اطلاع از عکس برداری هوائی شوروی از خاک لهستان تحت اشغال نازیها بشکلی گسترده شروع به ساختن استحکامات دفاعی در طول مرزهای لهستان و شوروی نمودند که این موضوع موجب فریب استالین مبنی بر اینکه مخابره نقشه تهاجم به شوروی نیرنگ انگلستان است گردید .

 استراتژی هیتلر برتشکیل سه گروه ارتش مستقل و مجزا برای تصرف اهدافی مجزا طراحی گردیده بود. به موجب طرح بارباروسا فشار عمده ارتش آلمان در شمال جائیکه گروه ارتش موسوم به ارتش شمال قرار داشت وارد می آمد . این ارتش می بایست از حوزه بالتیک به سمت شمال شوروی پیشروی نموده و شهر لنینگراد را تصرف و یا ویران نماید . گروه ارتش مرکز می بایست از راه اسمولنسک پیش روی نموده و پس از تصرف بیلو روسی بخط مستقیم به سمت مسکو حرکت کرده و آن شهر را متصرف شده و یا آن را ویران نماید . گروه ارتش جنوب می بایست با حمله به سمت مناطق آباد وپر جمعیت جنوب شوروی واقع در اکرائین پس از تصرف کیف ( KIEV ) و اشغال ناحیه ولگا خط مواصلاتی ولگا قفقاز را که نفت مورد نیاز شوروی را از باکو و گروزنی تغذیه می کرد را قطع نمایند .

 در میان جلسات مختلف میان فرماندهان سازمان سر فرماندهی آلمان و شخص هیتلر علی رغم اصرار ژنرالهای آلمانی مبنی بر اینکه می بایست فشار اصلی قوای آلمان توسط گروه ارتش مرکز وارد آید و مسکو هدف اصلی و اولیه قرار گیرد ، هیتلر بر طرح خود برای تصرف سریع اکرائین اصرار کرد . به دلیل گل آلود بودن استپ های شوروی تاریخ حمله از اواسط ماه می به اواخر ماه ژوئن موکول شد. تعدادی از مورخین مانند میخائیل ملتیوخوف در کتاب خود به نام " شانسی که استالین از دست داد " ادعا کرده اند که شوروی نیز نیروی عظیمی برای حمله به آلمان نازی در مرزهای خود متمرکز نموده بود و قصد حمله به آن کشور را داشت که با حمله پیشگیرانه هیتلر مواجه شد . این ادعا توسط هانس اولریخ رودل مشهورترین خلبان آلمانی که در روز اول حمله به شوروی بر فراز جبهه نبرد به پرواز در آمده بود و از مشاهده راهها و پلهای نظامی و نیز استحکامات ساخته شده توسط ارتش سرخ متحیر شده بود ، نیز تایید گردید . میخائیل ملتیوخوف معتقد است هر دو طرف برای حمله به دیگری آماده شده بود در حالی که نمی دانست دیگری نیز همین نقشه را دارد . مورخینی مانند ولادیمیر نوژین ، بوریس سوکولوف و والری دانیلف نیز از این اعتقاد حمایت نموده اند .
 لشگرهای عمل کننده :
 آلمان :
 ژنرال هالدر رئیس ستاد سرفرماندهی آلمان OKH واحد های عملیاتی در تهاجم به شوروی را به شرح ذیل توضیح می دهد :
 گروه ارتش شمال به فرماندهی مارشال ویلهلم فون لیب مستقر در پروس شرقی با 26 لشگر شامل : ارتش شانزدهم به فرماندهی ارنست بوش
 ارتش هجدهم به فرماندهی جورج فون کوشلر
 گروه چهارم پانزر به فرماندهی هوپنر
 گروه یکم نیروی هوائی به فرماندهی آلفرد کلر
 گروه ارتش مرکزی به فرماندهی فدور فون بوک مستقر در شرق لهستان با 49 لشگر شامل :
 ارتش چهارم به فرماندهی گونتر فون کلوگه
 گروه دوم پانزر به فرماندهی گودریان
 گروه سوم پانزر به فرماندهی هرمان هوت
 ارتش نهم به فرماندهی اشتراوس
 گروه دوم نیروی هوائی به فرماندهی آلبرت کسلرینگ
 گروه ارتش جنوب به فرماندهی گردفون روندشتت مستقر در جنوب لهستان و شمال رومانی با 41 لشگر شامل :
 ارتش هفدهم به فرماندهی کارل هاینریش اشتویپانگل
 نیروی اسلواکی به فرماندهی کت لوس
 نیروی واکنش سریع پادشاهی مجارستان اولین قسمت از گروه بزرگ کارپات موسوم به گروه کارپات به فرماندهی میکلوس
 گروه یکم پانزر به فرماندهی فون کلیست
 ارتش یازدهم به فرماندهی اوژن ریتر فون شوبرت
 نیروی ایتالیا به فرماندهی مسی
 ارتش ششم به فرماندهی رایشنو
 ارتش سوم رومانی به فرماندهی کنستا نتینسکو
 گروه چهارم نیروی هوائی به فرماندهی الکساندر لوهر
 همچنین یک نیرو مرکب از گروه ارتش کوچک مستقر در نروژ به فرماندهی نیکلاس فون فالکنهورست با دو لشگر :
 واحد پنجم هوائی به فرماندهی اشتامپ همچنین واحدهای کوچکی از مناطق تحت اشغال نازیها مانند لژیون داوطلبان فرانسوی نیز این گروه ارتش را تقویت می کرد .
 شوروی :
 در ابتدای تهاجم آلمان به شوروی در 22 ژوئن 1941 ارتش سرخ مسئولیت حفاظت از منطقه اروپائی شوروی را به سه بخش و هر بخش را به چهار جبهه تقسیم کرد . تمام این جبهه ها دارای نیروئی تقریبا برابر با قوای نازیها بودند و هرکدام در بخش جغرافیائی خاص خود فعالیت می کردند . نیروی تحت فرماندهی مارشال ژوکف دقیقا در مقابل ارتش شمال قرار داشت و ستاد فرماندهی آن در لنینگراد واقع بود و نیروهای آن به چهار بخش تقسیم می شد :
 جبهه شمال غربی متشکل از ستاد ویژه فرماندهی در بالتیک
 جبهه غربی متشکل از ستاد ویژه فرماندهی غرب
 جبهه جنوبغربی متشکل از ستاد ویژه فرماندهی کیف ( جبهه جنوبغربی در 25 ژوئن 1941 و تنها سه روز پس از آغاز تهاجم آلمان به شوروی تاسیس شد و مرکزیت ستاد فرماندهی آن در اودسا بود ).
 نخستین ستاد عالی فرماندهی در 10 ژولای 1941 با حضور وروشیلوف ( فرمانده جبهه شمالغربی ) تیموشنکو ( فرمانده جبهه غربی ) و بودوینی ( فرمانده جبهه جنوبغربی ) تشکیل گردید .
 نیروهای جبهه شمالغرب به شرح ذیل بود :
 جبهه شمالی به فرماندهی مارکیان میخائیلوویچ پوپوف مستقر در مرز فنلاند شامل :
 ارتش چهاردهم ، ارتش هفتم و ارتش بیست وسوم جبهه شمالغربی به فرماندهی کوزنتسف از منطقه بالتیک دفاع می کرد و شامل :
 ارتش هشتم ، ارتش یازدهم ، ارتش بیست و هفتم ، و 34 تیپ مستقل ، ناوگان شمال و بالتیک نیز تحت فرماندهی این جبهه قرار داشت .
 جبهه غربی به فرماندهی ژنرال دیمیتری جورجیویچ پاولوف شامل :
 ارتش سوم ، ارتش چهارم ، ارتش دهم ، ارتش سیزدهم ، و 45 تیپ مستقل .
 جبهه جنوبغربی به فرماندهی ژنرال میخائیل پتروویچ کیرپونوس متشکل از ارتش پنجم ، ارتش ششم ، ارتش دوازدهم ، ارتش بیست و ششم و 45 تیپ مستقل
 جبهه جنوبغربی به فرماندهی ژنرال ایوان ولادیمیرتیولونف در 25 ژوئن تشکیل گردید و متشکل از ارتش نهم آزادیبخش و ارتش هجدهم و دومین لشگر مکانیزه هجدهم به همراه 26 تیپ مستقل و ناوگان دریای سیاه علاوه بر موارد بالا 6 ارتش اضافی دیگر نیز در جبهه غرب شامل ارتش شانزدهم ، ارتش نوزدهم ، ارتش بیستم ، و ارتش بیست و یکم و ارتش بیست و دوم و بیست و چهارم تواما با یکدیگر واحد آزادیبخش را تشکیل می دادند که نیروهای ذخیره محسوب شده و مستقیما زیر نظر استالین قرار داشتند.
صبح 22 ژوئن مردم در اماکن عمومی از طریق رادیو و بلندگو از  خبر  حملهً آلمان  به شوروی  مطلع می شوند .
 عملیات جنگی :
 در ساعت 15/3 صبح روز یکشنبه 22 ژوئن 1941 قوای محور به شوروی حمله کرد . تعییین رقم دقبق تعداد نفرات درگیر درجنگ بسیارسخت است . در کمال تعجب باید گفت اسناد استوکا ( STAVKA سرفرماندهی نیروهای شوروی ) اینچنین حکایت می کند :
 هشدارهای دریافتی از نزدیک شدن قوای ورماخت ( نیروی زمینی رایش سوم ) به منظور آغاز جنگ در ساعت 3 صبح خبر می داد . قوای مرزی پیام های هشداری دریافت کردند که جنگ را حتمی الوقوع میدانست اما فقط تعداد اندکی از نیروهای شوروی در حالت آماده باش بسر می بردند . با این وجود شوک ناشی از حمله همزمان نیروهای محور ( از سه جبهه ) به شوروی بسرعت رفع گردید .

 واحد های لوفت وافه بشکلی جنون آمیز پس از شناسائی مراکز تمرکز قوای شوروی ، خطوط تدارکاتی و انبارهای مهمات آنها را ویران می کردند و مورد حمله قرار می دادند . آنان نیروی هوائی شوروی را بدون وقفه مورد حمله قرار دادند ولی در روز اول حمله موفق به نابودی نیروی هوائی شوروی نشدند . با وجود آنکه شوروی انبوه هواپیماهای نظامی خود را بجای فرودگاه های نظامی بزرگ ، در فرودگاه های صحرائی پراکنده کرده بود ، این هواپیما ها اهداف خوبی برای لوفت وافه به شمار می آمدند .

 لوفت وافه در نخستین روز نبرد ادعا کرد 1489 هواپیمای دشمن را سرنگون کرده است . این ادعا موجب شد هرمان گورینگ دستور رسیدگی مجدد به این موضوع را صادر نماید . گزارشها از نابودی 2000 هواپیما و مشاهده لاشه آنها حکایت می کرد . آلمان ها ادعا کردند در سه روز نخستین حمله 3100 هواپیمای دشمن را نابود کرده اند . در حقیقت روسها 3922 هواپیما را از دست داده بودند . لوفت وافه موفق شد برتری هوائی خود را بر فراز آسمان هر سه جبهه به شوروی تحمیل کند زیرا انبوه هواپیماهای لوفت وافه اینک حملات زمینی را به خوبی پشتیبانی می کردند .
آتشبار ضد هوایی آلمان از پل های رود دنا در بریانسک از حملات هوایی محافظت می کنند .
 گروه ارتش شمالی :
 در مقابل گروه ارتش شمال 2 ارتش شوروی قرار داشتند . گروه چهار پانزر ازنیروی زمینی ورماخت در در نقطه اتصال این دو ارتش با 600 تانک حمله کرد و موفق به رخنه در آن شد . هدف گروه چهارم پانزر عبور از  رودخانه های  داگوا ( DAUGUVA ) در  لیتوانی ( نام دیگر این روخانه دونا ) و  نیمن ( NEMAN نام یک رود در لیتوانی ) بود . این دو روخانه دو مانع جدی در عمیلیات جنگی آلمان در راه رسیدن به لنینگراد محسوب می شد .

 در روز اول ، تانکهای آلمانی از رودخانه نیمن عبور کردند و 5 کیلومتر در داخل مواضع شوروی نفوذ کردند . نزدیک شهر راسینیائی ( RASEINIAI ) این گروه مورد حمله متقابل شوروی با300 تانک قرارگرفت . 4 روز زمان برای محاصره و نابودی نیروی زرهی مهاجم شوروی وقت تلف گردید . پس از این نبرد گروه چهارم پانزر از دوگوا ( رودخانه دوینا ) به نزدیکی شهر دواگواوپیلز ( daugavpils ) رسید . نیروهای آلمانی اکنون در فاصله نسبتا اندکی از شهر لنینگراد قرار داشتند . اما در این زمان به دلیل تدارکات نامناسب و خطوط تدارکاتی بد به دستور هیتلر آنها به تحکیم مواضع و انتظار تا رسیدن نیروی پیاده نظام به منظور آرایش جدید ماندند .

 دستور توقف موجب شد آلمان ها بیش از یک هفته حیاتی را در جنگ با شوروی از کف دادند و فرصت کافی برای ایجاد خطوط دفاعی در اطراف لنینگراد و رودخانه لادوگا را به شوروی داد . علاوه بر عملیات جنگی آلمانها ، آنچه وضع را برای شوروی دشوار کرده بود شورش 22 ژوئن مردم لتونی بود که روز پس از شورش اعلام استقلال کردند . قوای شورشی در استونی با ارتش سرخ درگیر شدند اما از ارتش سرخ شکست خوردند . سرانجام نبرد استونی با رسیدن ارتش هجدهم آلمان به ساحل کوندرا در استونی و شکست ارتش سرخ به پایان رسید.
زنان همپای مردان جنگیدند این عکس گویای شکوه استقامت ملت روس می باشد .
 گروه ارتش مرکزی :
 در مقابل گروه ارتش مرکزی4 ارتش اتحاد شوروی قرار داشت که عبارت بود از ارتش سوم ، ارتش چهارم ، ارتش دهم و ارتش یازدهم . درزمان اشغال لهستان ارتش سرخ شوروی با حمله به لهستان ، بیالیستوک( BIALYSTOK ) را در آن کشور اشغال کرده بود . بیالیستوک فاصله چندانی از مینسک مرکز جمهوری بیلوروسی نداشت و همچنین مرکز اتصال  خطوط آهن  و بسیار استراتژیک  محسوب  می شد . هدف گروه دوم پانزر وابسته به گروه ارتش مرکز اشغال مینسک به منظور جلوگیری از فرار آن و احاطه کامل ارتش سرخ با استفاده از تکنیک احاطه سه جانبه در این ناحیه بود ( در احاطه سه جانبه ارتش دشمن از سه طرف در محاصره دشمن خود قرارمی گیرد ) . ارتش سوم از گروه دوم پانزر خط دفاعی شوروی را در مرکز اتصال خط آهن در هم شکست و به سوی رودخانه نیمن پیشروی کرد . وقتی گروه دوم پانزر به سمت رودخانه باگ غربی ( رودخانه باگ غربی یک رودخانه مرزی بین لهستان و بیلوروسی است که مجزا از رودخانه باگ جنوبی است ) حرکت کرد و در امتداد این رودخانه به سمت جنوب پیشروی کرد .
 همزمان با حمله گروه پانزرپیاده نظام گروه ارتش ورماخت در مرکز اقدام به حمله کرد . سرانجام ارتش شوروی در بیالیستوک محاصره شد . مسکو در ابتدای شکست نتوانست اهمیت عمق فاجعه را درک کند . مارشال تیموشنکو دستور یک حمله متقابل را صادر کرد اما در حالی که مهمات و خطوط تدارکاتی آنها به وسیله لوفت وافه نابود شده بود ، یک اغتشاش کامل در ارتباطات و ناهماهنگی در حمله موجب شکست این ضد حمله گردید . مارشال ژوکف در 26 ژوئن دستور شماره 3 متضمن دستورات مقاومت ملی را صادر کرد  که  خواهان  فشار معکوس  برای  جلوگیری از احاطه سه جانبه می شد. او در این فرمان دستور حمله متقابل ارتش سرخ را صادر کرد . هدف او شکستن محاصره و تصرف منطقه شوالکی ( SWALKI ) ( نام یک شهر درشمال شرق لهستان ) بود . او قصد داشت با تصرف شوالکی جاده برودی ( BRODY ) و سرانجام لوبلین را به تصرف در آورد .
 این عملیات به دلیل درهم ریختگی و اغتشاش در ارتش سرخ به شکست منجر شد و در 27 ژوئن ارتش دوم و سوم گروه چهارم پانزر در مینسک به یکدیگر پیوستند و 300 کیلومتر در داخل سرزمین شوروی نفوذ کردند . یک سوم راه تا مسکو پیموده شده بود و در یک محدوده وسیع بین مینسک و مرز لهستان 32 لشگر پیاده و هشت لشگر تانک و  موتوریزه  و  توپخانه  و  سواره  نظام ارتش سرخ  در  محاصره  قرار گرفتند.
تمام آحاد روسیه حتی زنان نقش عمده ای در دفاع از کشورشان برعهده داشتند در این عکس زنان روسی با کندن خندق و موانع ضد تانک در حال تلاش برای نجات سرزمین خود هستند .
گروه ارتش جنوب :
 در مقابل حمله گروه ارتش جنوب نیروهای ارتش شوروی به سرعت واکنش نشان دادند . از لحظه آغاز جنگ نیروهای شوروی تصمیم به استقامت و پایداری گرفتند . در مقابل قوای آلمان در اکرائین ، ارتش های پنجم ، ششم و بیست و ششم شوروی قرار داشتند . قوای پیاده نظام آلمان با حمله به نقاط اتصال خطوط جبهه این سه ارتش سعی در ایجاد شکاف در این مناطق کردند . همچنین گروه اول پانزر در یک تعداد انبوه شامل 600 تانک به جناح راست ارتش ششم شوروی که دارای بیش از 1000 تانک بود حمله کرد . این عملیات که به نبرد برودی معروف شد یک نبرد بین گروه اول پانزر و سپاه چهل و هشتم موتوریزه آلمان از یک سو و گروه  ارتش  مکانیزه  اکرائین شمالی  وابسته به ارتش سرخ بین 26 تا 30 ژوئن 1941 بود .
 این نبرد در شوروی به نبرد دفاع مرزی اکرائین مشهور است و پس از نبرد کورسک دومین نبرد بزرگ تانک در تاریخ محسوب می شود . فرمانده آلمانی پل لودویگ اوالد فون کلیست و فرمانده ارتش سرخ میخائیل کیرپونوس بود . آلمانها 600 تانک و شوروی 1000 تانک داشتند . تعداد تلفات این نبرد مشخص نیست . این نبرد با پیروزی ارتش آلمان به پایان رسید . با شکست ارتش سرخ در این نبرد ارتش شوروی آخرین نیروی زرهی خود در غرب اکرائین را مامور حمله کرد . ماموریت این ارتش بازپس گرفتن مواضع از دست داده شده بود .
 در پایان هفته اول نبرد هر سه گروه ارتش آلمان به اهداف خود دست یافته بودند . اگر چه قوای شوروی در پیش رفتگی خط جبهه در مینسک  و  بیالیستوک  میجنگید  . بر اساس یک برآورد در این جبهه ارتش سرخ 600 هزار نفر تلفات شامل کشته ، اسیر ، زخمی و مفقود داده بود و نیروی هوائی آن کشور ( موسوم به VVS ) ، تعداد 561 هواپیما بر فراز کیف ( مرکز جمهوری اکرائین ) از دست داد . این نبرد نتیجه استراتژی دقیق و طراحی حساس فرماندهان آلمانی بود . از آن پس هدف آلمان تسخیر مسکو بود . این نبرد همچنین 11 هفته حیاتی برای عملیات فتح مسکو را به هدر داد .
 ژنرال فون تیپلس کریش می نویسد : اگرچه به واقع شوروی یک نبرد را باخت اما جنگ را برد .
علل شکست آلمان نازی در جنگ

 علیرغم اینکه با شروع جنگ دوم جهانی و حمله آلمان نازی به لهستان در ماه های آخرسال 1939، آلمان ها به پیش رفت های قابل ملاحظه ای دست یافتند و این کامیابی های آنان در اوایل سال 1940 پس از حمله به دانمارک و نروژ و سپس حمله به غرب و شکست سریع ارتشهای فرانسه و بلژیک و هلند و لوکزامبورگ و ارتش اعزامی انگلستان ادامه یافت و در همان سال با تهاجم آلمان ها به یوگسلاوی و یونان و سرانجام با حمله آلمان نازی به اتحاد شوروی، آلمان نازی یک قدرت غیر قابل کنترل و غیر قابل شکست به نظر می رسید، اما در واقع باید اعتراف نمود از همان نخستین روز جنگ شکست آن کشور قابل پیش بینی و امری محتوم به نظر می رسید. علل شکست آلمان در جنگ جهانی دوم را باید در عوامل ذیل جستجو نمود:
 مشکلات ایدئولوژیک نازیسم
 در زمان وقوع جنگ حزب حاکم بر آلمان حزب نازی بود و براساس تعالیم و رهنمودهای این حزب نژاد آریا نژاد برتر معرفی شده و تنها نژادی بود که لیاقت حکومت بر جهان را داشت. براساس همین اصل دیگر نژادهای اروپائی یا نژاد درجه دوم و یا نژاد پست محسوب میشدند. نژادهای اسلاو و مردم شرق اروپا و نیز سامی ها مصداق بارز مردم نژاد پست محسوب گردیدند و ملل غرب اروپا نیز به عنوان ملل دارای نژاد درجه دوم محسوب می شدند. اما نازیها مردم را فقط  براساس معیارهای نژادی طبق بندی نکردند بلکه سپس به سراغ مسائل ایدئولوژیک رفتند. از نظر نازیها سوسیال دموکراتها و نیز کمونیستها و همچنین پیروان کلیسا و اعضای فرقه فراماسونری نیز نیروهای اجتماعی که میبایست سرکوب گردند، قلمداد شده و رژیم نازی به شکلی موفقیت آمیز اقدام به سرکوبی آنان نمود.
 برای سرکوبی این طیف وسیع از عناصر نامطلوب، نازیها اقدام به تاسیس بازداشتگاه های کار اجباری نمودند و اداره این گونه مراکز نیازمند صرف هزینه بالائی برای اقدامات امنیتی جهت جلوگیری از فرار زندانیان و نیز نگهداری این گونه مراکز بود. نامطلوب دانستن عناصر نژادی غیرآریائی و نیز آن دسته از عناصر آریائی که دارای گرایشات سیاسی غیرنازی بودند موجب شد تا از یک طرف دشمنان و ناراضیان داخلی طیف وسیعی از جامع آلمان را شامل شود و از طرف دیگر بسیاری از نخبگان علمی و اقتصادی از حیات اجتماعی آلمان حذف و جامعه از خدمات آنان بی بهره گردد. برای مثال پس از به قدرت رسیدن نازیها در اتریش زیگموند فروید که بدون شک برترین روانشناس زمان خود بود و بارون روتشیلد که بزرگترین سرمایه دار و کارآفرین آن کشور بود و آلبرت انیشتین بزرگترین دانشمند اتمی جهان به دلیل مسائل نژادی از صحنه اجتماعی و اقتصادی رایش سوم حذف گردیدند. اندکی بعد انریکو فرمی که یکی از برترین دانشمندان آن زمان فیزیک اتمی بود نیز ایتالیا را ترک کرد.
 از دیگر سو حزب نازی یک حزب پوپولیستی بود که موفق شده بود با شعارهائی بسیار سطحی قدرت را به دست بگیرد اما در اساس فاقد توانائی ایدئولوژیک در سطح بین المللی بود و بر خلاف حزب کمونیست هیچگونه جاذبه عقیدتی در میان ملل دیگر نداشت.
 یک مثال جالب از ضعف ایدئولوژیک آلمان این است که در حالی که ارتش های شوروی شرق اروپا را در می نوردیدند، نازیها همچنان با صرف هزینه های بالا در حال جابجائی و کشتار یهودیان بودند و این در حالی بود که حتی یک فرد معمولی اروپائی به راحتی، حتمی بودن شکست آلمان را پیش بینی می کرد. 
 در طول جنگ دوم جهانی نظامیان در هر 3 کشور آلمان و ایتالیا و ژاپن، دست به کودتا زدند و این امری بود که در هیچ یک از کشورهای متفقین شامل انگلستان و فرانسه و آمریکا و شوروی رخ نداد. در ایتالیا بادولیو موفق شد موسولینی را برکنار نماید و با متفقین قرار داد صلح منعقد کند. در آلمان کودتای 20 ژوئن نا فرجام ماند و در نتیجه اگرچه هیتلر زنده ماند تا سرنوشت محتوم خود را ببیند اما به دلیل تصفیه و دستگیری وسیع افسران، هیتلر شدیدا به ارتش آلمان بی اعتماد باقی ماند و ارتش نیز نسبت به او شدیدا بی علاقه شد. در ژاپن نیز کودتا نافرجام ماند و عوامل آن دست به خودکشی زدند.
 آدولف هیتلر  
 اگرچه بسیاری اعتقاد دارند شخصیت آدولف هیتلر یکی از دلایل و یا شاید مهمترین دلیل تبدیل آلمان ورشکسته به یک اقتصاد پویا و سپس به یک قدرت درجه اول سیاسی و نظامی بوده است و این نظر در وحله اول کاملا درست به نظر میرسد، اما دلایلی به شرح ذیل برای رد این نظریه و مطرح کردن معکوس آن نیز که شخصیت منحصر به فرد هیتلر یکی از دلایل عمده شکست نهائی آلمان بوده است، وجود دارد:

 هیتلر اعتقاد داشت که علت اینکه وی از سوقصدهای متعدد جان به در برده است این است که خداوند ماموریتی تاریخی برعهده او قرار داده و بارها به اطرافیانش گفته بود که هر لحظه ممکن است یک دیوانه او را ترور نماید و فقط اوست که میتواند اداره امور را به دست بگیرد و آلمان را به سر منزل مقصود برساند. به عنوان مثال هیتلر در جلسه ای که در تاریخ 22 اوت 1939 در برشستگادن و با حضور فرماندهان عالی رتبه ورماخت تشکیل شد چنین گفت:

 احتمالا در آینده نیز هرگز مردی با اختیاراتی بیش از آنچه که من دارم وجود نخواهد داشت بنابراین وجود من عاملی است با ارزش بسیار بالا [اوج توهم و خود بزرگ بینی یک فرد] اما هر لحظه ممکن است که من توسط یک جانی یا شخصی دیوانه از بین بروم.... فرصتی برای تلف کردن وجود ندارد. جنگ باید تا وقتی من زنده هستم شروع شود.

 اگرچه بسیاری اعتقاد دارند او از ضریب هوشی بالائی برخوردار بوده است اما دلایلی برای رد این نظریه نیز موجود است. او در طی جنگ بیش از 5 بار فرمانده ستاد ارتش را تغییر داد و 2 بار ظرف 1 روز بیش از 30 ژنرال و مارشال خود را برکنار نمود. اولین مورد پس از برکناری ژنرال فریتش از فرماندهی نیروی زمینی و دومین مورد نیز پس از شکست فرماندهان آلمانی در تصرف مسکو رخ داد و این در حالی بود که او علیرغم توصیه فرماندهانش مبنی بر حرکت سریع به سوی مسکو، با آنان مخالفت نمود و نیروهای خود را از جبهه مرکز که وظیفه تسخیر مسکو را داشتند به سوی جنوب و برای تصرف اکرائین گسیل داشت. آدولف هیتلر در طول جنگ دوم جهانی به دفعات توسط متفقین و به خصوص انگلستان در خصوص اهداف و نقشه های جنگی متفقین فریب خورد. برای مثال وقتی متفقین درحال پیاده کردن نیرو در نرماندی بودند و در حالی که حداقل 6 روز از آغاز تهاجم به نرماندی می گذشت، هیتلر در برابر اصرار ژنرال روندشتت و رومل برای حمله به سرپل های متفقین ایستادگی می کرد و فریب انگلیسی ها را باور نموده بود که نیروهای اصلی حمله کننده به کاله در استان بریتانی فرانسه حمله خواهند نمود. در جریان حمله متفقین به شمال افریقا و سپس سیسیل نیز وقایعی مشابه رخ داد. او شخصا فرماندهی کل ارتش آلمان را برعهده گرفت و این در حالی بود که آلمان همزمان در بیش از 4 جبهه (جبهه شرق، بالکان، جبهه نرماندی، جبهه اایتالیا) در حال نبرد بود و هر جبهه شامل چند ارتش و چند خط درگیری بود و پیگیری و طرح نقشه های نظامی و نیز پیش بینی تدارکات مورد نیاز و اعزام نیروهای کمکی برای هر جبهه در صورت نیاز، بسیار بیش از ظرفیت و توانائی یک فرد بود. او که از سال 1939 مشغول جنگ در اروپا و سپس افریقا بود و هدایت ارتش های آلمان را برعهده گرفته بود، نزد ژنرالهایش فردی نه چندان موجه و نزد بسیاری از آنان فردی خطرناک و عصبی و بی نزاکت و مجنون محسوب می شد. برای مثال فیلد مارشال روندشتت که یکی از برترین ژنرالهای جنگ دوم جهانی محسوب می شود بارها از طرف هیتلر مغضوب و سپس معزول گردید و یا فیلد مارشال اریش مانشتاین که مطمئنا باید او را بهترین استراتژیست جنگ دوم جهانی دانست، توسط هیتلر مغضوب و سپس برکنار گردید. فیلد مارشال اروین رومل که جوان ترین و شجاع ترین فیلد مارشال ارتش آلمان محسوب می شد آنچنان از دست هیتلر به ستوه آمد که مصمم به ترور و یا دستگیری وی گردید اما موفق به انجام این طرح نگردید و مجبور به خودکشی شد.
 همچنین هیتلر که قادر به درک تکنیک عقب نشینی به هنگام ضرورت نبود در بسیاری مواقع با دستورات خود مانع عقب نشینی نیروهای آلمانی و در نتیجه شکست های استراتژیک آن کشور می شد. برای نمونه زمانی که ژنرال پاولوس از هیتلر درخواست نمود تا در برابر ضدحمله روسها از استالینگراد دست به عقب نشینی بزند هیتلر با این راهبرد او مخالفت نمود و دستورداد تا ارتش ششم آلمان در همان موضعی که دارد باقی بماند و در نتیجه این دستور هیتلر کل ارتش ششم به استعداد 300 هزار نفر منهدم شد و از صحنه نبردها خارج شد.
 هیتلر آنچنان در بین ژنرالهایش نامحبوب بود که برای محافظت از خود حتی در زمان ملاقات هایش با ژنرالهای ورماخت تحت شدیدترین تدابیر امنیتی افراد اس اس قرار داشت و این مسئله فقط مختص او بود و در بین دیگر سران سیاسی جهان آن روز بی سابقه بود زیرا نه چرچیل و نه استالین و نه حتی موسولینی و یا هیروهیتو گارد محافظ مخصوص به خود نداشتند و در میان اعضای ارتش خود دارای اعتبار محسوب می شدند.   
 دلایل فنی و نظامی 
 حمله به غرب و پیروزی سریع و آسان بر ارتشهای 4 کشور متفق در سال 1940 را باید آخرین پیروزی هیتلر محسوب نمود اما این پیروزی آنچنان بازتاب یافت که حتی نازیها و شخص هیتلر هم تصور نمودند که امری محال و ناممکن را به انجام رسانده اند. در واقع باید گفت این پیروزی یک اتفاق عجیب و غریب محسوب نمی گردد بلکه شاید بتوان گفت اتفاقی بسیار سطحی بوده است اما تبلیغات نازیها حتی خود آنان را نیز تحت الشعاع قرار داده بود. اما چرا این پیروزی را نباید یک امر خارق العاده به حساب آورد؟
 زمانی که آلمان به غرب حمله نمود اساسا هیچ مانع جدی در سر راه آن کشور موجود نبود. کشورهای بلژیک و لوکزامبورگ و هلند اساسا در معادلات نظامی ارزش چندانی نداشتند و تماما ظرف 3 روز اول جنگ به تصرف آلمان درآمدند و این در حالی بود که ارتش مشترک فرانسه و انگلستان ضمن دفاع از فرانسه وظیفه داشتند تا از این 3 کشور نیز دفاع نماید. نیروهای انگلیسی در فرانسه از کمیت اندکی برخوردار بودند و باید گفت اساسا 90 درصد بار جنگ بر دوش فرانسه قرار داشت و نیروهای این کشور در چنین اوضاعی میبایست از بلژیک و هلند و لوکزامبورگ نیز دفاع می کردند ضمن آنکه آلمان ها از خاک بلژیک به فرانسه حمله نمودند و بی طرفی آن کشور را نقض کردند در حالی که فرانسویان آماده جنگ در مرزهای بلژیک نبودند و تمام استحکامات دفاعی فرانسه در مرزهای آن کشور و آلمان قرار داشت. علاوه بر موارد فوق باید اضافه نمود این آلمان بود که حمله را شروع نمود و حمله را در اوج قدرت و آمادگی رزمی انجام داد. پیروزی سریع آلمان در لهستان و جبهه غرب اگرچه برای آن کشور یک پیروزی بزرگ محسوب شد اما در جریان این نبردها فرماندهان انگلیسی و روسی مدل عملیات برق آسا را درک نمودند و از آن پس آلمانها نتوانستند موفقیتی در عرصه نظامی بدست آورند.
 پس از شکست فرانسه، آلمانها انگلستان را زیر شدید ترین حملات هوائی تا آن زمان قرار دادند اما در جریان همین نبرد بود که نخستین شکست جنگی خود را نیز تجربه نمودند.این شکست تبلیغات گوبلز و نازیها را که اشعار می داشت آلمان غیر قابل شکست و همیشه پیروز است را خنثی نمود.
 آلمان ها پس از موفقیت در غرب و شکست در نبرد بریتانیا در بالکان مداخله نمودند و به اتفاق ایتالیا دست به ماجراجوئی در کشورهای آلبانی و یونان و یوگسلاوی زدند. اگرچه آنها در تمام این نبردها به ظاهر پیروز بودند اما یکی از علل مشکلات و شکست های آتی آلمان را باید در همین به ظاهر پیروزی ها دید.
 حمله ایتالیا به آلبانی به معنی واقعی کلمه یک مصیبت بود. ایتالیا علیرغم برتری به ظاهر نظامی خود در باتلاق آلبانی فرو رفت و آلمان برای نجات آن کشور مجبور به مداخله گردید. حمله آلمان به یوگسلاوی موجب گردید تا بیش از 350 هزار سرباز آلمانی در یوگسلاوی معطل گردند و هیتلر نیز که برای حمله به اتحاد شوروی آماده می شد نزدیک به 45 روز حیاتی را از دست داد و در نتیجه نیروهای آلمانی همزمان با شروع فصل سرد به دروازه های مسکو رسیدند و یکی از بدترین شکست های خود را متحمل شدند. همچنین اگرچه آلمان ها موفق به تسخیر جزیره کرت شدند اما این پیروزی بهائی گزاف بر آلمان تحمیل نمود و هیتلر به دلیل تلفات بالای قوای هوابردش در این عملیات، دیگر نتوانست تا پایان جنگ از این نیروی مهم و راهبردی استفاده کند.  
 از نظر فنی و نیز حتی بر روی کاغذ، آلمان ها هیچ شانسی برای پیروزی نداشتند. زمانی که در 3 سپتامبر 1939 انگلستان و روز پس از آن فرانسه به آلمان اعلان جنگ دادند دریاسالار رایدر فرمانده نیروی دریائی گفته بود که این جنگ 4 سال زودتر آغاز شده است و نیروی دریائی آلمان آمادگی لازم برای جنگ را تا قبل از سال 1943 ندارد. آلمان در این زمان فقط 4 نبرد ناو مطرح (به نامهای بیسمارک، شارنهورست، گنیزنائو، تریپتیز) و حداکثر 5 رزمناو مطرح (به نامهای بلوخر، پرنس اوژن، لوتزوو، گراف اشپی، هامبورگ) در اختیار داشت و در مقایسه با ناوگان دریائی انگلستان و ژاپن و آمریکا و فرانسه و حتی ایتالیا بسیار عقب تر بود اگرچه از نظر کیفیت ناوگان آلمان نسبت به ناوگان ایتالیا و فرانسه برتری داشتند. آلمان ها در آغاز جنگ فقط 57 زیردریائی داشتند اگرچه در اوج قدرت آنها درای 400 زیردریائی بودند اما با شروع جنگ از نظر کمی از متفقین پائین تر و از نظر کیفی در بهترین حالت با آنان برابر بودند.
 در عرصه نیروی هوائی نیز هواپیماهای آلمانی از نظر تکنولوژیکی و فنی از هواپیماهای انگلیسی و آمریکائی عقب تر بودند اما عملیاتی مانند حمله به گوئرنیکا موجب شده بود تا به شکلی تبلیغاتی لوفت وافه برترین نیروی هوائی دنیا به حساب آید. ژنرال آدولف گالاند در خاطرات خود می گوید زمانی که در یک کنفرانس گورینگ از من پرسید برای پیروزی بر انگلستان به چه چیزی نیاز دارید؟ من به او گفتم ما به هواپیماهائی مشابه هواپیماهای انگلیسی نیاز داریم. این مسئله اثبات میکند اگرچه نیروی هوائی آلمان دارای خلبانانی بسیار زبده بوده است اما هواپیماهای آلمانی نسبت به رقبای انگلیسی و آمریکائی خود در سطح بسیار نازل تری قرار داشته اند. هواپیماهای اسپیت فایر و هریکن انگلیسی از تمام انواع هواپیماهای آلمانی همتای خود برتر محسوب میشدند. همچنین مارشال گورینگ فرمانده نیروی هوائی آلمان از لحاظ لیاقت و کاردانی مطمئنا از همتایان انگلیسی و آمریکائی خود در سطح نازلتری قرار داشت و باید حضور صرف او در راس نیروی هوائی را یکی از دلایل باخت جنگ قلمداد نمود. هیچ منبع تاریخی وجود ندارد که گورینک و تصمیماتش را ستوده باشد و از آن به عنوان تصمیمی ارزشمند یاد کرده باشد. برای اثبات این مدعا می توان به کتاب خاطرات گالاند اشاره نمود. فقط در پایان جنگ بود که با ورود جت های آلمانی به فضای آلمان رقابت با متفقین به حد نهایت رسید اما آلمانها این سلاح موثر را در ابتدا و حتی اواسط جنگ در اختیار نداشتند.  
 همچنین بر خلاف انگلستان که 2 سال قبل از آغاز جنگ کل فضای آن کشور را زیر پوشش رادار قرار داده بود و رادار آنها نیز نسبت به نوع آلمانی خود برتری داشت، آلمان ها چنین تجهیزاتی را در اختیار نداشتند.   
 اما در مهمترین بخش نظامی یعنی در عرصه نیروی زمینی وضعیت آلمان نسبت به رقبایش چگونه بود؟

 آلمانها در عرصه تجهیزات نیروی زمینی علیرغم تبلیغات شان دارای ضعف های عمده ای بودند. برای مثال تانک های آلمانی نسبت به برخی از تانک های فرانسوی در سطحی نازلتر قرار داشتند اما نسبت به تانک های روسی مطمئنا در نازلترین سطح قرار می گرفتند. در آغاز عملیات باروباروسا برای حمله به اتحاد شوروی فیلد مارشال رایشنو از یک تانک سالم تی- 34 روسی بازدید نمود و به داخل این تانک رفت. او پس از اتمام بررسی هایش به آجودان خود گفته بود چنانچه روسها بتوانند از این تانک در سطحی وسیع تولید نمایند شکست ما حتمی است و این یک مثال بارز از کیفیت پائین تانک های آلمانی نسبت به تانک های روسی میباشد. همچنین تانک های شرمن آمریکائی نسبت به تمام انواع تانکهای آلمانی به غیر از تانک های تایگر 1 و تایگر 2 برتر بودند.
 در عرصه توپخانه نیز به جز توپ های 88 میلیمتری آلمانی که سلاحی مهلک به شمار میرفت دیگر تجهیزات آلمانی قابل بحث نبودند.
 بسیاری را عقیده بر این است که ژنرالهای آلمانی دارای مهارت بسیار زیادی در استراتژی بوده اند و برترین ژنرالهای جنگ دوم را تشکیل می دهند اما باید اظهار داشت برخلاف این نظریه فقط 3 فیلد مارشال آلمانی به نامهای اریش فون مانشتاین و روندشتت و اروین رومل را میتوان از زمره برترین ژنرالهای آلمانی با درجه فیلد مارشالی دانست. علاوه بر این 3 تن باید از 2 ژنرال آلمانی با نامهای هانس گودریان و مانتوفیل نیز نام برد که هر 2 فرمانده نیروی زرهی بوده اند. اما دیگر ژنرالهای آلمانی هیچ کدام دارای ارزشی مانند ژنرالهای یاد شده بالا نبودند. با این حال به غیر از مانتوفیل، هیتلر بقیه ژنرالهای یاد شده را به دفعات از فرماندهی معزول نمود. از دیگر سو ژنرالهای انگلیسی مانند وی ول و مونت گمری و ژنرالهای آمریکائی مانند برادلی و پاتون و سرانجام ژنرالهای نخبه روس که مطمئنا تعداد آنها چندین برابر همتایان آلمانی آنها بود افرادی بسیار درخشان، شجاع و به یاد ماندنی بودند.
 حمله آلمان به اتحاد شوروی را میتوان بزرگترین اشتباه هیتلر قلمداد نمود اگرچه بررسی اسناد تاریخی اثبات می کند که آلمانها متوجه تمرکز نیروهای شوروی در نزدیک خطوط مرزی و ایجاد جاده و پل های نظامی و خطوط ارتباطی در نزدیکی مرزهای لهستان شده بودند و در صورت عدم پیش دستی هیتلر، استالین به آلمان حمله میکرد اما باید به خاطر داشت تا روزی که هیتلر خود با حمله به لهستان آتش جنگ را مشتعل نکرده بود حمله شوروی به آلمان بسیار غیر محتمل بود. آنچه مسلم است این است که که حتی در صورتی که زمستان سخت روسیه حمله آلمان ها به مسکو را با مشکل مواجه نمی نمود و آلمان ها موفق به تسخیر مسکو می شدند باز هم چشم آنداز پیروزی بر شوروی دور از دسترس بود و مطمئنا آلمانها نمی توانستند پیروز جنگ با شوروی باشند.  
 متحدان آلمان
 ریشه بسیاری از مشکلات آلمان را باید در متحدان نه چندان پایدار آن جستجو نمود. برای مثال رومانی و بلغارستان و مجارستان در قاره اروپا حتی قدرت درجه دوم هم محسوب نمی شدند اما این کشورها متحدان آلمان محسوب می شدند و به دفعات موجب شکست نیروهای محور گردیدند. برای مثال در جریان نبرد استالینگراد ضدحمله ارتش سرخ شوروی از جائی انجام شد که ارتش رومانی در آن مستقر بود و حتی یک روز هم در برابر این ضدحمله دست به مقاومت نزد. ایتالیا که باید آن را قدرت درجه دوم اروپائی محسوب نمود اساسا یکی از مشکلات دائمی آلمان بود. حمله ایتالیا پس از حتمی شدن شکست فرانسه به آن کشور دفع گردید و ارتش ایتالیا موفق نشد در برابر ارتش شکست خورده فرانسوی که یک هفتم ارتش ایتالیا نیرو داشت، حتی یک وجب پیشروی نماید. ایتالیا سپس در شمال آفریقا دست به ماجراجوئی زد و به نیروهای انگلستان در شمال آفریقا حمله کرد. ایتالیائی ها نیروئی معادل 310 هزار نفر و انگلستان نیروئی معادل 36 هزار نفر در اختیار داشتند. نیروی اصلی حمله تحت فرماندهی گراتزیانی 200 هزار نفر را در اختیار داشت اما در پایان سال 1940 ارتش ایتالیا از انگلستان شکست های سختی خورد و موسولینی مجبور به درخواست کمک از آلمان شد و بدین ترتیب اثبات گردید ارتش پرهیاهوی ایتالیا فقط به درد جنگ های مستعمراتی با ارتش کشورهائی نظیر اتیوپی که سلاح هایشان را نیزه و تیروکمان تشکیل میداد، میخورد. حضور آلمان در شمال آفریقا صرفا به دلیل ناکارآمدی ایتالیائی ها و در بحبوهه حمله به روسیه، بیش از 150 هزار نفر از ارتش آلمان را در مکانی که نیازی به حضور آنان در آنجا نبود، معطل نمود و موجب خسارات جانی، روانی و تجهیزاتی بسیار برای ارتش آلمان شد. ارتش ایتالیا در حمله به آلبانی نیز فاجعه آفرید و یکبار دیگر آلمان مجبور به کمک به آن کشور شد. ایتالیائی ها در یونان نیز درمانده شدند و باز ارتش آلمان مجبور به مداخله در یونان گردید. در مجموع به نظر می رسد ایتالیائی بیش از آنکه یاور آلمان ها باشند سنگی در جلوی پای آلمان ها بوده اند.
 دیگر متحد آلمان یعنی ژاپن نیز در حالی که ارتش آلمان به شکلی فجیع در دروازه های مسکو یخ بسته بود، به ناوگان ایالات متحده در پرل هاربور حمله نمود و آلمان را مجبور کرد تا با یکی دیگر از قدرتهای درجه اول جهان سرشاخ شود. در مجموع باید گفت هیچ کدام  از متحدین آلمان نه فقط کمکی به آلمان نکردند بلکه دلیل بسیاری از مصیبت های آلمان به شمار میرفتند. اما در مقابل متفقین شامل انگلستان و شوروی و آمریکا تماما قدرت های درجه اول جهان به شمار میرفتند و هر یک دارای ذخایر و معادن و مواد اولیه بی شماری بوده اند. برای مثال خورشید در امپراطوری انگلستان غروب نمی کرد و این کشور می توانست بسیاری از مواد اولیه و مواد خام خود را از هند، ایران، مالزی، کانادا، استرالیا و... تامین نماید. اتحاد شوروی نیز در منطقه سیبری بر روی ثروت بیکرانی از معادن و مواد خام نشسته بود و علاوه بر آن میتوانست غله بسیاری از این منطقه برداشت نماید. ایالات متحده آمریکا نیز غول خفته ای بود که بیدار شد و با تامین امکانات هم برای انگلستان و هم برای شوروی نقش مهمی در جنگ ایفا نمود و این در حالی بود که کل صنایع سه کشور ایتالیا و ژاپن و آلمان به پای تولیدات نظامی اتحاد شوروی نمی رسید و هر سه کشور فوق در تامین سوخت مورد نیاز خود به شدت عاجز بودند. اساسا درک این مسئله که این سه کشور ضمن برخورداری از مشکل سوخت چگونه به خود حتی اجازه فکر کردن به ورود به جنگ را داده اند بسیار مشکل مینماید زیرا انگلستان نفت مورد نیاز خود را از ایران تامین می کرد و شوروی و آمریکا و کانادا نیز بر روی مخازن بزرگ نفت قرار داشتند و در مقابل هیچیک از کشورهای محور دارای ذخایر نفت نبود و هیتلر صرفا بر نفت رومانی و مجارستان تکیه زده بود و با از دست دادن این کشورها ماشین جنگی هیتلر دچار کمبود حیاتی سوخت گردید.  
 نبرد در تاریکی 
 یکی از دلایل عمده شکست آلمان در جنگ دوم جهانی را باید ضعف سیستم های اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی آلمان دانست. برای مثال در حالی که انگلستان با موفقیت توانسته بود تقریبا تمامی جاسوسان آلمانی را شناسائی و دستگیر و بسیاری را وادار به جاسوسی به نفع خود و ارائه اطلاعات غلط به آلمان نماید اما در مقابل انگلستان موفق شده بود در بسیاری از سطوح مختلف نظامی و غیرنظامی در آلمان رخنه موثر نماید. سازمان اطلاعات ابوهر که زیر نظر دریاسالار کاناریس فعالیت می کرد در اساس پوششی برای رهبران نظامی و سیاسی ضد هیتلر بود و مشغول توطئه برای کودتا و ترور هیتلر و دیگر سران نازی بود و این در حالی بود که چنین امری در هیچ یک از نهادهای اطلاعاتی متفقین دیده نشد. سازمان ابوهر تقریبا هیچ تلاش جدی برای رخنه در انگلستان و سازمان های اطلاعاتی آن انجام نداد و در موارد محدودی که اقدام به اعزام جاسوسان خود به انگلستان نمود نیز ناموفق بود زیرا تقریبا تمامی این افراد بلافاصله توسط نهادهای اطلاعاتی انگلستان دستگیر میشدند. در مجموع باید گفت پیروزی در جنگ ابتدا با پیروزی اطلاعاتی انگلستان که مطمئنا بهترین سازمان اطلاعاتی آن زمان بود، آغاز گردید. انگلستان و لهستان و فرانسه هر سه موفق شده بودند در سیستم رمز آلمان ها رخنه کنند. در طول جنگ تقریبا تمام دستورات و نقشه های آلمان در انگلستان بر روی میز چرچیل قرار داشت. سازمان SD نیز که تلاش بسیاری برای رخنه در امپراطوری انگلستان و دیگر کشورهای متفقین نموده بود بیشتر یک سازمان پلیسی موفق محسوب می شد تا یک نهاد اطلاعاتی. برای مثال شبکه جاسوسی آلمان از روز اول حضورش در ایران توسط انگلیسی ها رصد می شد و اعضای این شبکه که وظیفه داشتند اقدام به خرابکاری در تاسیسات نفتی جنوب و نیز خطوط راه آهن ایران نمایند حتی موفق به انجام یک عملیات خرابکاری نیز نگردید و تماما دستگیر گردید. همچنین گشتاپو که وظایف ضد اطلاعاتی در قلمرو رایش سوم را برعهده داشت نیز کمتر از آنچه شهرت کسب نموده است در امور ضد اطلاعاتی موفق نشان داد و شهرت بد بین المللی خود را مرهون روشهای خشن و وحشیانه شکنجه و اعتراف گیری بود تا موفقیت های ضد اطلاعاتیش. زیرا پس از جنگ مشخص گردید انگلستان به خصوص موفق گردیده است در تمام سطوح در عرصه های نظامی و غیرنظامی آلمان رخنه نماید و این در حالی بود که گشتاپو بیشتر به دنبال تعقیب نیروهای مخالف داخلی و عناصر نهضت مقاومت در کشورهای اشغال شده بود تا انجام وظایف ضد اطلاعاتی خود.   
 فعالیت های جاسوسی آلمانها در ایالات متحده آمریکا نیز بیش از انگلستان ثمر بخش نبود و در مقابل ایاات متحده موفق شده بود زیر نظر آلن دالس که بعدها به ریاست سیا رسید یک شبکه جاسوسی برای کسب اطلاعات از آلمان نازی در شهر برن سوئیس ایجاد نماید که بسیار بیش از آلمانها موفق نشان داد. آمریکائی ها همچنین موفق به رخنه در سیستم رمز ژاپنی ها شده بودند و می توانستند از تمام نیات و دستورات و نقشه های جنگی آنان قبل از اجرا آگاهی یابند. این در حالی بود که در سیستم رمز متفقین هرگز به این شکل توسط قوای محور رخنه نشد.
 شاید موفقیت روسها نیز در امور اطلاعاتی کمتر از انگلیسی ها نبوده باشد. روسها قبل از تهاجم آلمان به اتحاد شوروی شبکه های جاسوسی قدرتمندی مانند ارکستر سرخ و شبکه لوسی و شبکه برن را بنیان نهادند و برخلاف آنچه تصور می شود اصلا در برابر حمله آلمان به اتحاد شوروی غافلگیر نگشتند. شبکه های جاسوسی روسها تاریخ حمله، ساعت شروع حمله، جهت اصلی حمله، استعداد نیروهای مهاجم و بسیاری دیگر از اطلاعات حیاتی را به کشور شوروی مخابره نموده بودند. همچنین قبل از تهاجم نهائی آلمان ها به مسکو ریچار سورژ جاسوس شوروی در ژاپن اطلاعاتی در خصوص عدم حمله ژاپن به شوروی را مخابره نمود و این امر به روسها امکان داد تا 100 لشگر از سیبری را که به جنگ در شرایط سخت زمستان عادت داشتند را به جبهه مسکو منتقل نمایند و حمله آلمان ها را دفع نمایند. روسها همچنین توسط شبکه های جاسوسی خود از نیت و نقشه آلمان ها قبل از آغاز عملیات کورسک مطلع شده و دقیقا 10 دقیقه قبل از شروع حمله مکان تجمع نیروهای آلمانی را زیر شدیدترین حملات توپخانه ای قرار دادند. این در حالی است که چه در آغاز تهاجم به شوروی و چه در جریان نبردهای جبهه شرق آلمان فاقد شبکه جاسوسی در اتحاد شوروی بود. یک مثال جالب میتواند عدم درک آلمان ها را از مسائل اطلاعاتی بیان نماید. بنا بر اسناد موجود زمانی که هیتلر در جلسه سرفرماندهی آلمان قصد خود را برای حمله به اتحاد شوروی فاش نمود، دریاسالار کاناریس از حضار جلسه پرسیده بود که آیا آنان اطلاعات لازم در خصوص ظرفیت های نظامی و سیاسی اتحاد شوروی را در اختیار دارند؟ آیا آنان می دانند در صورت بروز جنگ آن کشور چه مقدار سرباز می تواند بسیج کند؟ ظرفیت تولید فولاد آن کشور چقدر است و در صورت لزوم تا چه میزان قابل افزایش میباشد؟ تولید تانک و توپ و هواپیما در اتحاد شوروی چقدر است و در صورت لزوم تا چه مقدار قابل افزایش میباشد؟ سیبری و ظرفیت های معدنی و صنعتی و نظامی آن چقدر است؟
 زمانی که کاناریس این سوالات را از حضار پرسید فیلد مارشال کایتل به او گفت: کاناریس عزیز فراموش نکنید که شما دریانورد هستید و این مسائل را درک نمیکنید. درست نیست که سعی کنید در مسائل سیاسی و نظامی به ما درس بدهید!!!
 این یک مثال ساده از عدم درک ضرورت کسب اطلاعات پیش از هر حمله ای است. به عبارت بهتر باید گفت آلمان ها بدون اطلاعات کافی و در اتاق تاریک مبارزه میکردند.
 آلمان ها در مقابل بسیاری از عملیات متفقین بشدت غافلگیر شدند زیرا توانائی کسب اطلاعات لازم در خصوص این عملیات را نداشتند. برای مثال زمانی که نیروهای متفقین در جریان عملیات مشعل در شمال آفریقا پیاده شدند آلمان ها بشدت غافلگیر شدند. آلمان ها در مقابل ضدحمله روسها در استالینگراد و نیز حمله متفقین به نرماندی نیز وضعیتی مشابه داشتند.
 ضعف اطلاعاتی آلمان در جریان خرابکاری متفقین در تاسیسات آب سنگین نروژ بسیار واضح و روشن بود. کاماندوهای متفقین ابتدا موفق شدند با بمب گذاری کارخانه را از کار بیاندازند و زمانی که آلمان ها مجددا آن را بکار انداختند بمب افکن های متفقین این تاسیسات را بمب باران نمودند. متفقین زمانی که فهمیدند آلمان ها قصد انتقال محموله آب سنگین نروژ به آلمان را دارند موفق شدند در کشتی حامل آن بمب گذاری نمایند و پس از انفجار کشتی این محموله در قعر آب های یک دریاچه نروژی ناپدید شد و پروژه بمب اتمی هیتلر که می توانست روند جنگ را تغیر دهد از کار افتاد.
 متفقین مشابه همین برتری اطلاعاتی را در خصوص پروژه موشک های وی -1 و وی -2 به دست آوردند و چندین بار سایت های تولید و آزمایش و ذخیره این موشک ها توسط متفقین نابود گردید و امکان استفاده از این موشک ها تا قبل از تابستان سال 1944 ممکن نشد. 
 وسعت مناطق تحت اشغال
 پس از حمله به اتحاد شوروی، آلمان ها تمام اروپا به استثنای پرتقال، اسپانیا، سوئیس و سوئد را به اشغال خود درآوردند. آنان اینک محدوده ای بین اقیانوس اطلس تا مسکو را زیر چکمه های خود داشتند اما این وسعت عظیم بلای جان آلمان ها شد. آنها میبایست برای حفظ هر کوه و دره و پل و تونل و بندر و شهر استراتژیک تعداد عمده ای از قوای خود را بکار میگرفتند و این در حالی بود که نیروهای ضد فاشیست و گروه های پارتیزانی و نیز کاماندوهای متفقین در این کشورها هر روز بر دامنه فعالیت خود می افزودند. این گستره وسیع اگرچه عمق استراتژیک آلمان را افزایش داده بود اما آن کشور را به دلیل طولانی شدن خطوط تدارکاتیش شدیدا ضربه پذبر نموده بود. برای مثال ارسال تدارکات از آلمان به جبهه جنگ بعضا میبایست از چند کشور عبور میکرد و گاهی ارسال یک واحد گلوله توپخانه از یک کارخانه آلمانی به جبهه روسیه مستلزم عبور از خاک لهستان و بیلوروسی و سرانجام اکرائین بود و این در حالی بود که تقریبا تمام این مناطق در معرض خطر حمله پارتیزانها قرار داشت و آلمان ها هرگز دارای چنان نیروی عظیمی برای حفظ و کنترل تمام مناطق اشغالی خود نبودند. آلمان ها در هیچ یک از کشورهای اشغالی یک نیروی محبوب محسوب نمی شدند و حتی در ایتالیا که متحد آن کشور بود با حملات پارتیزانها مواجه شده بودند. برای مثال شورش ورشو و نیز شورش گتوی ورشو و شورش مردم پاریس و شورش مردم مجارستان همگی مثالهائی از مشکلات آلمان ها در حفظ و نگهداری مناطق اشغالی بوده است.
 با توجه به مراتب فوق باید خاطر نشان نمود شکست آلمان در جنگ دوم جهانی هرگز نمیتوانست یک امر غیرممکن به نظر آید بلکه امری حتمی و حیاتی بود چنانچه دریاسالار کاناریس قبل از حمله به لهستان پیش بینی نموده بود و حتی زمانی که در اواسط سال 1941  نیروهای آلمانی با پیروزی در استپ های روسیه پیش روی میکردند، بسیاری از ژنرالهای آلمانی نگران عاقبت این جنگ بودند و تاریخ ثابت نمود که کاناریس و آنان اشتباه نمیکردند.